Thursday, December 6, 2007

گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشتهای بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطرباران خورده در کهسا ر
خواب گند مزارها در چشمه مهتاب
آمدن ،رفتن ، دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پابپای شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هائی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان بسوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاهگاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های درهم غم را ز نم نم های بارانها شنیدن
بی تکان گهواره ی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموشست و خاموشی گناه ماست
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ، ای روئیده آزاده
بیدریغ افکنده روی کوهها دامان
آشیانها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبانهای تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خد متگرآتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان ........


برگرفته از شعر بلند آرش کمانگیر ، سروده سیاوش کسرائی