Tuesday, March 8, 2011

بانوان سرآمد ادب پارسی 4 ام مارچ

تهیه کننده:فلور طالبی

امشب را به نام تو آغاز می کنم. امشب را به نام تو آغاز می کنم مادر، خواهر، همسر. امشب را به نام تو آغاز می کنم زن پرتلاش و سربلند و آزاده ایرانی. بنام تو که در فراز و نشیب های وهم آلود تاریخ دیرین سرزمینمان، همواره همیار و همدوش مردان رزمیده ای و حماسه آفریده ای. بنام تو که نماد پرافتخارترین حماسه ایرانی.

امشب را به نام تو آغار می کنم. بنام تو که از بلندی های مه گرفته زاگرس با کودکی بسته در پشت و کودکی در آغوش، بر اسب رهوارت هی می زنی تا همراه مردانت کوچ زمستانی و تابستانی ایلت را سازمان دهی. بنام تو زن سرفراز کرد و لرو بختیاری ایرانی.

امشب را بنام تو آغاز می کنم که می ریسی و می بافی و بزرگترین صادرات غیرنفتی سرزمینت حاصل سرانگشتان نازک و خونین توست. بنام تو زن پرافتخار آذری و کرمانی و کاشانی.

امشب را بنام تو آغاز می کنم. بنام تو که سینه ات آماج گلوله های مهاجمان خارجی بوده و سوزش داغ از دست دادن برومندانت هنوز در مویه هایت هویداست. بنام تو که گرچه نقاب بر صورتت نهاده اند اما چشمان مصممت نشان از استواری تو دارد. بنام تو زن دلاور خوزی و بوشهری و هرمزگانی.

امشب را بنام تو آغاز می کنم. به نام تو که در میان بادهای خشک و سوزان کویری، با لبهای شکاف خورده از تشنگی، در میان سیاه چادر خود بکار ریسیدن و بافتن مشغولی و شانه های نحیفت سهم بار زندگی را بدوش می کشد. بنام تو زن شکیبای بلوچ و سیستانی و خراسانی.

امشب را بنام تو آغاز می کنم. بنام تو که با پاهای عریان در میان شالیزارهای خیس به کار وجین مشغولی تا اصلی ترین خوراک مردمان میهنت را بر سفره انان نهی. بنام تو که مدیر و مدبری و کارآمدی ات خاری است در چشم دشمنانت. بنام تو زن پرتلاش گیلکی و مازنی.

امشب را به نام تو اغاز می کنم. تو که دوشادوش مردان در میدان های نبرد بر اهریمن جهل و بیسوادی می تازی، تو که بر لشکر درد و بیماری شبیخون می زنی، تو که فریاد های عدالت جویانه ات، در راهرو های پرهیاهوی کاخ دادگستری غوغا برپا ساخته، تو که در کارخانه و اداره و خانه حضور موثر و کارایت انکار ناشدنی است. امشب را به نام تو آغاز می کنم زن کارآمد و توانای ایرانی.

بنام تو که فریاد برابری خواهیت را جهان شنیده و خون سرخت پهنه خیابان های میهنت را رنگین ساخته است.

امشب را به نام تو اغاز می کنم که سرآغاز تاریخی. که ابتدای تربیتی، که الفبای ادبی. بنام تو زن سرآمد ادب پارسی.

این سلسله افتخار را با رابعه اغاز می کنم. که زنده بود. که عشق ورزید و به جرم ان رگ هایش ر ا گشودند و خون بیگناهش را به حوض حمام سپردند.


اگرچه بانوان ایرانی در عرصه های گوناگون علم و صنعت، هنر و ادب، و همچنین مدیریت و تجارت در سراسر جهان فعالند و می درخشند اما گفتگوی ما امشب در باره هفت بانوی برجسته شاعره و سخنگوست. ملتی چنین قدیم و ادبیاتی چنین سرشار، محال است اسمان ادبش خالی از ستارگان درخشان بانوان باشد. در شعر فارسی بانوانی بوده اند که علی رغم فشار ها و کمبودها، از بسیاری از مردان دوران خویش فراتر رفته و چنان جایگاه والایی را به خود اختصاص داه اند که نمی توان سر تعظیم در مقابلشان فرود نیاورد. تازه این ها کسانی هستند که به مدد جایگاه طبقاتی و پشتیبانی خانواده مجال ان را یافته اند تا آثار خود را به نام خود به نشر آورند. از سخنگویان گمنام و مطمئنا فراوانی که اندیشه های خویش را با خود به گور برده اند که هیج نمی دانیم. در گفتگوی امشب از این بانوان سخن می گویم:

رابعه بلخی: که کهن ترین شاعره فارسی زبان می دانندش، در نیمه نخست سده چهارم هجری یعنی در زمان حکومت سامانیان در بلخ می زیسته است. آنگونه که نوشته اند عاشق بکتاش، غلام ترک نژاد برادرش شده و به جرم این عشق ممنوع محکوم به مرگ در حمام شده است.

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

مهستی گنجوی: در اواخر قرن پنجم هجری و در زمان سلجوقیان می زیسته است. چنگ می نواخته و محبوب سلطان بوده. اما به همسری امیر احمد تاج الدین که خطیب و شاعر بوده در آمده و به این جرم به بند افتاده است.

شاهان چو بروز بزم ساغـــــــر گيرند برياد سماع، چنگ و چاکر گيرند

دست چومنی که پای بند طرب است در خام نگيرند که در زر گيـــــرند

طاهره قره العین: طاهره که لقب (نور چشم) گرفته بود به اعتراض به آیینی برخاست که زن را ضعیفه ای محبوس در خانه و تنها برای پذیرایی همسرش مناسب می دید. او که دختر و همسر و عروس روحانیان پر نفوذ دوران خود بود، به اعتراض به تمامی مظالمی که به نام دین و مذهب بر او و زنان و مردان دیگر وارد می شد، از همسرش طلاق گرفت، راهی کربلا شد، با روی گشوده در مقابل جمع ظاهر شد و یکی از بزرگترین قیام های مردمی دوران ناصری را رهبری کرد. اشکار است که سرکشی های او بی پاسخ نماند و به تقاضای همسرش و به دستور میرزا اقاخان نوری، پس از قتل ناصرالدین شاه با دستمال خقه شد. مدفنش را هوادارانش گرامی می دارند.

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو

از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام کوچه به کوچه در به در، خانه به خانه کو به کو

عالمتاج قائم مقامی: این بانوی هنرمند و گرامی که به ژاله تخلص می کرد، در سالهای 1262 تا 1325 شمسی زندگی می کرد. در جوانی به مردی بسیار بزرگتر از خود شوهر داده شد و برخوردهای عاری از احساس شوهرش همواره رنجش داد. پژمان بختیاری تنها فرزند ژاله که پس از بیست و هشت سال توانست مادرش را ببیند و با او زندگی کند، در مقدمه ای که بر دیوان او نوشته چنین می گوید: مادرم در آغاز جوانی بود و پدرم در پایان آن. مادرم اهل شعر و بحث و کتاب بود و پدرم مرد جنگ و جدال و کشمکش. مادرم ارزش پول را نمی دانست و پدرم پول دوست و تا حدی ممسک بود. مادرم از مکتب به خانه شوهر رفته بود و پدرم از میدان های جنگ و خونریزی به کانون خانواده قدم نهاده بود. آن از این توقع عشق و علاقه و کرم و همنوایی بافراط داشت و این از آن منتظر حد اعلای خانه داری و شوهر ستایی و صرفه جویی و فرمانبرداری بود.

نتیجه این همه عدم تفاهم جدا شدن ژاله از همسرش و رنج بردن دایم او بود.

رنجی که من از دوری فرزند کشم یعقوب ار آن حال خبر دارد و بس

پروین اعتصامی: کیست که سواد فارسی داشته باشد و پروین را نشناسد. زن بزرگوار و محترمی که الگوی هر دختران ایرانی در دورانی از رشد خود بوده و بنظر من همواره خواهد بود. شعر پروین از لحاظ فکر و معنی بسیار پخته و متین است و گویی اندیشه گری توانا حاصل تامل و تفکر خود را در باره انسان و تاریکی های روحش به نظم کشیده است. اگرچه شعر پروین زنانه به مفهوم امروزی آن نیست اما تنها یک شاعر زن می تواند از مناظره عدس و ماش، نخود و لوبیا، سیر و پیاز، تابه و دیگ و آیینه و شانه چنین مفاهیم عمیقی استخراج کند.

پروین اعتصامی در سال 1320 شمسی در سی و پنج سالگی به بیماری حصبه در گذشت.

در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست در ان وجود که دل مُرد، مُرده است روان

به هیچ مبحث و دیباچه ای قضا ننوشت برای مرد کمال و برای زن نقصان

سمند عمر چو آغاز بدعنانی کرد گهیش مرد وزمانیش زن گرفت عنان

چه زن چه مرد کسی شد بزرگ و کامروا که داشت میوه ای از باغ علم در دامان

هزار دفتر معنی به ما سپرد فلک تمام را بدریدیم بهر یک عنوان

همیشه فرصت ما صرف شد در این معنی که نرخ جامه ی بهمان چه بود و کفش فلان

نه بانو است که خود را بزرگ می شمرد به گوشواره و طوق و بیاره ی مرجان

چو آب و رنگ فضیلت به چهره نیست چه سود؟ ز رنگ جامه زربفت و زیور رخشان

فروغ فرخراد: اما فروغ، که نور دیده ما بود. که صدای رسای زن امروز ایرانی بود. که عاشق زندگی بود و عاشق همه مردمی که روی این کره خاکی راه می روند. که با عشق تعریف می شد و بدون آن نبود. این زن که در سی و دو سالگی قلب عاشقش در یک تصادف رانندگی از هم درید چه می گفت که بقول شفیعی کدکنی از مرده اش هنوز پرهیز می کنند. محمد مختاری که مجالش ندادند بیش از این سخن گوید در باره شعر فروغ چنین می گوید: روشن ترین توان مایه در شعر فروغ که ‏فردیت او و فردیت ما را به یک تعمیم بشری ‏هدایت می کند، «بداهت» زندگی است. ذات ‏عاشقانه و زیبای حیات انسانی، گاه با شور و شوق ‏و گاه با دریغ، اما همواره با التهاب، رخ می نماید، ‏تا میزان نزدیکی و دوری خود را از آن بازشناسیم، ‏و دریابیم که تا چه حد دستخوش تیرگیهایی شده ‏ایم که جسم و ذهن ما را چنین زیر فشار خود ‏گرفته، و از حس شدید زنده بودن دور کرده است:‏

حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو ‏می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می ‏خواهد؟ ‏
‏ (ص47 ایمان بیاوریم)‏

یادش گرامی

سیمین بهبهانی: سیمین را اگرچه وقتی جوان بودم و در سر هوای تغییر داشتم نمی پسندیدم، ولی امروز او به خیال من با وقوف به جایگاه خود یکی از ارزشمند ترین بانوان ایرانی است که با وجود کهولت سن و بیماری های ناشی از ان، استوار ایستاده و مدافع شرف انسانی زن ایرانی است. سیمین که فارغ التحصیل دانشسرای عالی و دانشکده حقوق دانشگاه تهران است همواره به معلمی اشتغال داشته و هنوز بهترین اموزگار جوانان آن مرز و بوم است.

خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد تا "گود" هست، میان دارم اهل کنار، نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم چابک غزال غزل هستم آسان شکار نخواهم شد

حال که از سیمین سخن گفتیم بد نیست از مادرش بانو فخرعضمی ارغون هم یاد کنیم. این بانوی روشنفکر از جمله اولین زنان دانشگاه رفته ایرانی است که از دانش خود برای آموزش دختران دیگر استفاده کرد و مدرسه ای دایر نمود. او علاوه به اموزش دختران با همکاری شوهرش روزنامه اقدام را نشر و اداره می کرد. بانو ارغون در سال 1345 شمسی در 68 سالگی وفات یافت.

صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد چرا ضعیفه در این ملک نام من باشد

اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد