Tuesday, November 4, 2008

در جستجوی خويشتن سعيدرضا پورسعيد، ونکوور

در ادامه ی مبحث شماره ی گذشته، در اينشماره نيز به بحث پيرامون شخصيت سالم میپردازيم. البته لازم به تذکر است که در طی بحث گاه به افراد دارای شخصيت تحقق يافته می پردازيم که از جنبه ی مراتب شخصيتی درمرتبه ای بالاتر از افراد دارای شخصيت سالم قرار گرفته اند.چراکه تحقق خود يا خودشکوفايی روندی دشوار و گاه دردناک بوده و بيشتر يک نوع شهامت است. آنهايی که تلاش در رسيدن به خودشکوفايی دارند، از زندگی غنی، پُرمعنا و مبارزه جويانه برخوردارند و از دو زاويه به جهان می نگرند، يکی مبارزه طلبی و ديگری عشق.از جنبه ی مبارزه جويانه، فرد تحقق يافته از زندگی پُرمعنا،
سرشار از تلاش و زحمت، و بعضا با درد و رنج برخوردار است.اما اين درد و رنج با درد و استرسی که افراد نوروتيک تجربه میکنند متفاوت است. در اين درد و رنج نوعی معنا و شور و هدف متعالی نهفته است. گونه ای از درد است که فردِ تحقق يافته انتخاب و جستجو کرده تا به اهداف والای خود دست يابد. درد و رنجی است که کوله باری از تجربه و يادگيری در درون آن نهفته است.( ١) از سوی ديگر بايد گفت که فرد خودشکوفا يا متحقق، بيهوده در تلاش برای افزودن به درد و رنج خود نيست. او همواره در تلاش برای رسيدن به مقصود از کوتاه ترين و بهترين راه است.اما اين لزوما به معنای آن نيست که این راه يا مسير خالی ازريسک و خطر است. پس آنجايی که بايد خطر کرد و يا مسئوليت پذيرفت، او مسئولانه عمل می کند.ممکن است برای خواننده ی محترم اينگونه فرض شود که فردخودشکوفا همواره متعهد است و هيچگاه کجروی ندارد. نه، اصلااينطور نيست. آنها نيز گاه افرادی تنبل، خودخواه و مغرور هستندو گاه غيرمسئولانه رفتار می کنند. اما آنچه آنها را در نهايت متمايز می کند آن است که آنها در اين شرايط نمی مانند بلکه پس ازمدتی دوباره به مسير اصلی باز می گردند.( ٢در اينجا لازم است به يک نکته اشاره نمايم و آن اينکه غالبا ما زندگی را يک مسير يا طريق که از يک نقطه شروع شده و به يک نقطه ی ديگر ختم می شود در نظر می گيريم. اينگونه می انديشيم که زندگی شبيه جاده ای است که در جايی از آن حرکت آغاز میشود و فرد همواره روبه جلو پيش می رود، از پيچ و خم آن جاده ی سخت عبور می کند تا به سرمنزل مقصود برسد. اما زندگی حقيقتا اينگونه نيست و سختی آن هم در همينجاست. زندگی انسان بيشتربه حلقه های مارپيچ حلزونی می ماند. ما غالبا همان مسائل ودشواری ها و موضوعات ساده ی هرروزه را دوباره و چندباره
تجربه کرده و گاه صدبار بلکه بيشتر يک رفتار اشتباه را تکرار میکنيم. چه بسيار دچار روزمرگی بوده و با همان مسائل هميشگی دست به گريبانيم. ولی به مرور زمان و در اثر تجربه آموزی وگذشت ساليان اندک اندک اين حلقه ی مدور حلزونی شکل باز وبازتر و از گستره و شعاع عمل وسيع تری برخوردار شده و به تدريج به افزايش ميزان انعطاف پذيری فرد منجر می شود. وقتی سنگی را به درون آب بياندازيد، خواهيد ديد که ابتدا حلقه های کوچک از آن عمل شکل می گيرد و به تدريج آن حلقه ها بزرگ وبزرگ تر می شوند. شعاع و وسعت نظر و عملکرد افرادی که درجهت خودشکوفايی گام بر می دارند نيز به همين صورت است.هرچه از زندگی تجربه های بيشتری کسب می کنند، قدرت عمل وانعطاف پذيری شان نيزافزايش می يابد.يکی ديگر از ويژگی های فرد خودشکوفا آن است که تنهاروی توانمندی ها واستعدادهای کنونی خود حساب نمی کند، بلکه برای حل مشکلات از همه ی ظرفيت خود و هر آنچه به عنوان تجربه از زندگی آموخته است نيز سود می جويد. اين بدان معناست که فرد خودشکوفا با امور روزمره با تمام ظرفيت وحواس خود برخورد می کند.يکی از افراد نويسنده که از
دوستان قديمی من بود، هرگاه کاری را انجام می داد حتی اگر کاری معمولی مانند ظرف شستن و يا خريد کردن بود،
مثل آن بود که در حال حل کردن مسائل مهم رياضی است. يعنی با تمام تمرکز خود آن کار ساده را انجام می داد.
يک بار که مشغول انجام کارهای منزل بود از او پرسيدم: "چرا اينقدر با حوصله و دقت آن کار را انجام می
دهی، انگار که مشغول نوشتن کتابی هستی؟" پاسخ داد:برای من مهم نيست که چه کاری را انجام می دهم بلکه
مهم است که آن کار را به بهترين شکل ممکن انجام دهم. به راستی هنگامی که به مفهوم زندگی کردن در زمان حال فکر کنيم در می يابيم که افرادی که در زمان حال زندگی می کنند نيز به همين نحو عمل می کنند يعنی موقع انجام کاری با تمام تمرکز و حواس و توجه خويش آن کار را انجام می دهند.به عبارت ديگر، فرد خودشکوفا نيک می دند که تنها انگيزه و
کوشش برای دستيابی به هدف کافی نيست بلکه او نيازمند به کارگيری تجارب پيشين زندگی که بيشتر آنها با قيمت گزاف به
دست آمده اند، می باشد.در اينجا تفاوت ميان مکاتب روانشناختی که تنها به اهداف رو به جلو و آينده توجه دارند، مانند مکتب آلپورت، با مکاتب روانشناختی که انسان را بيشتر موجودی منبعث از تجارب گذشته می دانند،مانند فرويد، آشکار می شود.
البته در برخی از اين مکاتب حالی بينابينی بيان گرديده است، يعنی گذشته به عنوان پُلی به سوی آينده در نظر گرفته می شود. برای مثال، نظريات اريک فروم يا کارن هورنای که در آنها استفاده ازتجارب گذشته به عنوان چراغ راهنمايی برای رفتارهای کنونی وآينده فرد مطرح است. به اعتقاد من نيز اين تفسير می تواند درست
تر و جامع تر باشد. در نهايت اگر بخواهم ويژگی های افراد خودشکوفا را که در بالا آوردم خلاصه نمايم، بايد بگويم که آنها غالبا از انگيزه ی نيرومندتر و عميق تری نسبت به ديگران برخوردارند. انگيزه ی نيرومند تر به اين معناست که آنها غالبا با سماجت و سرسختی خاصی اهداف خود را دنبال می کنند، به آن ايمان دارند و گاه ماه ها و يا حتی سال ها در زمينه ای که ديگران آن کوشش را بيهوده و بی فايده ارزيابی می کنند، پافشاری می نمايند. شما حتما در زندگی روزمره افرادی
را ديده ايد که هرچند لزوما افراد خودشکوفا نبوده اند، اما برای رسيدن به اهداف اقتصادی، اجتماعی، سياسی و غيره بسيار تلاش کرده اند و اگرچه به نتايج زودرس نرسيده اند، با اينحال همچنان به راه خود ادامه داده اند. يکی از دوستان من که اتفاقا روانشناس بود ولی علاقه بسيار به رشته ی پزشکی داشت، در سن ۴٢ سالگی پس از مدتها کوشش برای پذيرفته شدن دردانشگاه، سرانجام موفق شد در رشته ی پزشکی وارد دانشگاه شود.وی اکنون هم به عنوان پزشک عمومی و هم به عنوان روانشناس به کار و فعاليت مشغول بوده و بسيار نيز موفق است.ديگر آنکه افراد خودشکوفا از ميزان تجربه پذيری و درس آموزی بيشتری برخوردارند. آنها قدر ممارست و کوشش های پيشين زندگی خود را می دانند و از آنها برای اصلاح رفتار خويش بهره می برند. اين گفته از جرج سانتايانا معروف است که می گويد: آنان که نمی توانند گذشته را به ياد آورند، محکوم اند که آن را تکرار کنند". و نيز ضرب المثلی ايرانی می گويد "يک انسان عاقل هيچگاه از يک سوراخ دوبار گزيده نمی شود." ولی واقعيت اين است که اکثر ما افکار و رفتارهای اشتباه خود را هرچند که نتيجه ی منفی آنها را نيز ديده ايم، دوباره تکرار می کنيم. اين امربه دو دليل است، يکی آن که تغيير در افکار و رفتار کار بسيارمشکلی است و ديگر آن که از حافظه ی خود بخوبی بهره نمی گيريم. شرط داشتن حافظه ی خوب تمرکز حواس در عين انجام کارهاست و اين مهم از طريق تمرين و ممارست تقويت می شود.نکته ی ديگر، به کارگيری عقل و خرد و در کنار آنها عواطف صحيح و بجاست. گاه اين عواطف در حالت قوی تر به جنبه های اشراق و الهام نزديک می شوند که اين خود بحث مفصلی دارد و
لازم است که در شماره ی آينده بطور مبسوط تری به آن بپردازم. خوانندگان محترم اگر در رابطه با اين مقاله پرسشی دارند می توانند در فاصله ی ساعات 12 تا 2 بعد از طهر- با شماره ی تلفن اينجانب 6047247431 تماس حاصل نمايند.
پورسعيد
١) – درد آمد بهتر از ملک جهان / تا بخوانی مر خدا را در نهان )خواندن با درد از دل بُردگی است / خواندن بی درد از دل مردگی است

Saturday, November 1, 2008

پرندگان مهاجر از ژاله اصفهانی

شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
.ليک هرگز نپسنديم به خويش،
که چو يک شکلک بی جان
، شب و روز ،بی خبر از همه ، خندان باشيم
.بی غمی عيب بزرگی ست
،که دور از ما باد
!شاد بودن هنر است
،گر به شادی تو
، دلهای دگر باشد شاد
.زندگی صحنۀ يکتای هنرمندی ماست
.هر کسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود
.صحنه پيوسته به جاست
.خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد