Wednesday, October 8, 2008

در جستجوی خويشتن
سعيدرضا پورسعيد، ونکوور
در اين شماره در ادامه ی سلسله مباحث در
جستجوی خويشتن به بحث پيرامون ويژگی
های شخصيت سالم می پردازيم.
اصولا روانشناسی شخصيت بطور جدی از
اوائل قرن بيستم با نظريات فرويد و تنی چند
از روانشناسان ديگر شروع گرديد.
در آن زمان مباحث روانشناسیِ شخصيت بيشتر برگرفته از حاصل
کار تجربی روانشناسان با بيمارانشان بود، يعنی روانشناسان با
بررسی شخصيت بيماران خويش به تدوين نظريات روانشناسی
شخصيت می پرداختند و در اين راستا تا حدودی از تجارب شخصی
خويش پيرامون چگونگی تحول شخصيت خودشان نيز استفاده می
کردند. بنابراين نظرايت شخصيت بيشتر به بررسی شخصيت
بيماران، نحوه ی شکل گيری چنين شخصيت بيمارگونه و شيوه های
درمانی آن محدود می شد. اما در دهه های بعد روانشناسان بجای
بررسی شخصيت بيماران، به بررسی شخصيت افراد سالم و بعضا
حتی افراد فرديت يافته و يا خودشکوفا پرداختند. از جمله ی اين
روانشناسان می توان به آلپورت، مزلو، فروم، يونگ، پرلز و
فرانکل اشاره نمود. اين دسته از روانشناسان در واکنش به
روانشناسی فرويد که برای بررسی شخصيت از تجارب برگرفته از
بيماران و نيز تاکيد بسيار زياد بر گذشته ی افراد استفاده می نمود،
به بررسی شخصيت انسان های سالم پرداختند.
اين دسته از روانشناسان معتقدند که برای شناخت شخصيت انسان
بجای تاکيد بر ضعف های او، می بايد به بررسی نقاط قوت او
پرداخت؛ يعنی همانطور اگر ما بخواهيم توان سرعت انسان را
بسنجيم، می بايد سريعترين دونده را در نظر بگيريم و نه دونده های
ضعيف را. پس می توان گفت که اين شيوه ی نگرش بيشتر آينده
نگر است تا گذشته نگر. در واقع برای شناخت ابعاد شخصيتی فرد
بيشتر اهداف و انگيزه ها و آمال و آرزوهای او را بررسی می کنند
تا عقده های برجا مانده از دوران گذشته اش را.
برای بازکردن مطلب فوق، لازم
است نظريات تنی چند از اين دسته
روانشناسان، از جمله آلپورت، را
بررسی نماييم. آلپورت که يکی از
مخالفان جدی روانشناسی گذشته نگر
فرويد است، معتقد است که شخصيت
سالم همواره برای ساختن آينده ی
بهتر تلاش می کند. فرد سالم بدون
در نظر آوردن شکست های عميق
خود در گذشته، همواره در جهت
طرح و برنامه و نقشه برای آينده ای
بهتر است.
آنچه شخصيت کنونی فرد را تشکيل می دهد اهداف رو به آينده ی
اوست و نه گذشته ی او. فشرده ی نظريات اين دسته از
روانشناسان را می توان در زير خلاصه نمود:
١- امنيت عاطفی: پذيرفتن خود و جنبه u1607 های شخصيت خود. داشتن
شناخت عميق از عواطف خود و نحوه ی بروز و چگونگی کنترل
آن عواطف. شناخت نقاط ضعف و قدرت خود. افراد دارای
شخصيت سالم زندانی هيجان ها و احساسات وعواطف خويش
نيستند. آنها عواطف خود را به گونه ای ابراز می دارند که بروز
آنها لطمه ای به روابط صميمانه آنها با ديگران وارد نمی سازد.
آنها عواطف خويش را سرکوب نکرده بلکه سعی در هدايت آنها در
مسيری سازنده دارند.
٢- ادراک واقع بينانه و عينی از جهان: افراد دارای شخصيت سالم
به جهان به گونه ای عينی می نگرند. منظور از عينی ديدن جهان
نه نگرشی عاری از معنويت، بلکه ديدن جهان و دنيای پيرامون آن
همان گونه که هست و نه آنگونه که مايلند و يا آن گونه که بايد
باشد. بر عکس، افراد دارای شخصيت ناسالم ناچارند جهان و
واقعيت های محيط اطراف را آن گونه تحريف نمايند که با نيازها و
ترس های آنان سازگار شود. از اين اصل می توان در روانشناسیِ
موفقيت بهره برد. افراد موفق سعی می کنند شناخت عينی و همه
جانبه ای از کار خويش به دست آورده و سپس خود را با شرايط و
ويژگی های خاص آن شغل هماهنگ و همساز کنند.
بطور خلاصه، در ادراک واقع بينانه توجه فرد به ارزيابی عينی
مسئله است و نتيجه ی عمل خويش را مورد بررسی عينی و آزمون
قرار داده و به ذهنيت خود بسنده نمی کند بلکه نتايج واقعی از
عملکرد خويش را مورد بررسی و موشکافی قرار می دهد.
٣- توانايی در برقراری ارتباط صميمانه با ديگران: شخصيت سالم
توانايی صميميت ورزيدن با افراد خانواده و دوستان و عشق و
علاقه ورزيدن به همسر و فرزندان را داشته و قادر است به ديگران
توجه مثبت بدون شرط داشته باشد. اين امر بدين معناست که وی
افراد انسانی را بدون توجه به نقاط ضعف و قوت آنها دوست دارد و
می تواند ويژگی های ديگران را چه مثبت و چه منفی بپذيرد. به
دليل همين ويژگی، اين گونه افراد نسبت به نقاط ضعف سايرين
صبورتر بوده و سعی در ايجاد حس همدردی با مردم دارند. آنان
افراد را مورد قضاوت خويش قرار نمی دهند و آنها را همان گونه
که هستند، می پذيرند.
۴- برخورداری از وجدان اخلاقی سالم: اگر بخواهيم يک تقسيم
بندی کلی به دست دهيم، بايد بگوييم که ما دارای دو نوع وجدان
اخلاقی هستيم: وجدان اخلاقی سالم و وجدان اخلاقی آسيب رسان.
فرد دارای وجدان اخلاقی سالم می داند که بسياری از امور نسبی
اند و نه مطلق. از ديدگاه چنين فردی، لزوما همه چيز سفيد يا سياه
نيست بلکه می تواند ترکيبی ميان اين دو باشد. وجدان اخلاقی سالم
از عقل پيروی می کند و بنابراين قادر است اشتباهات خود و
ديگران را پذيرفته و در عين حالی که از آن درس می آموزد، به
راحتی از کنار آن بگذرد.
وجدان اخلاقی ناسالم يا آسيب رسان حالت همه يا هيچ دارد.
سرشار از تابوهاست. ممنوعيات و محرمات آن را هدايت می کند.
در واقع سرشار از بايدها و نبايدهاست. از اين رو، زمانی که از
خط قرمز عبور می کند ناخودآگاه احساس گناه شديدی به فرد دست
می دهد، احساس گناهی که خالی از تجربه و درس آموزی است.
يعنی با گذشت زمان آن احساس گناه بجای عبرت آموزی جای خود
را به احساس اضطراب و وسواس فکری می دهد.
۵- صاحب شخصيت سالم کسی است که از زخم ها و درد و رنج
های گذشته ی خود عقده نمی سازد بلکه از آنها به عنوان
چهارچوب راهنمايی برای طرح ريزی اهداف آينده استفاده می کند.
روانکاوان، از جمله فرويد، معتقدند که آنچه در فرد باعث تشکيل
می شود سرکوبی دردها و رنج ها و ضعف “complex” عقده يا
هاست. برای مثال فردی که در دوران کودکی مورد بی توجهی و
کم مهری قرار گرفته است در دوران بعدی رشد احساس حقارت را
تجربه می کند و برای مخفی کردن اين احساس حقارت نسبت به
خود و ديگران، سعی در استفاده از مکانيسم های دفاعی خود، از
جمله مکانيسم دفاعی جبران، دارد. استفاده ی افراطی از اين
مکانيسم خود باعث بسياری از مشکلات فردی و بين فردی است و
اين حالت در نهايت موجب تشکيل عقده های روانی می شود.
اما روانشناسان آينده نگر معتقدند که شخص می تواند با نگرش
مثبت رو به آينده و هدفدار، اين دردها و زخم ها و عقده ها را چراغ
راهنمای خود به سوی آينده قرار دهد و بجای نگرشی منفی و کينه
توزانه، روابط سرشار از مهر و محبت را تجربه نمايد.
تفاوت اين دو طرز نگرش روانشناسانه در همين مطلب نهفته است.
روانشناس گذشته نگر معتقد است فردی که در دوران کودکی مورد
اذيت و آزار و کتک از طرف پدر خود قرار گرفته بطور ناخودآگاه
همين رفتار را با فرزندان خويش خواهد داشت. در حالی که
روانشناس آينده نگر می گويد هرچند برخی از افراد اين گونه عمل
می کنند، فرد قادر است از گذشته ی دردناک خويش در جهت
تربيت صحيح فرزندانش استفاده کند و با يادآوری خاطرات تلخ
خويش از رفتار والدينش چهارچوب راهنمايی برای رفتار صحيح با
فرزندانش بسازد.
۵- حس تعهد به زندگی: افراد دارای شخصيت سالم نسبت به
زندگی احساس تعهد می کنند. حس تعهد به معنای قبول مسئوليت
است. در زندگی بسياری از مواقع نقشه ها و طرح های ما آن گونه
که ما برنامه ريزی کرده ايم پيش نمی روند بلکه با موانع بسيار و
دشواری های بزرگ روبرو می شويم. يک چنين شرايط سخت و
دشواری باعث کاهش شور و نشاط اوليه فرد می شود و انگيزه ی
او را در ادامه ی مسير کاهش می دهد. در اين صورت، فرد
هرقدر جلوتر می رود زانوانش سست تر می شوند و درنهايت نيز
کاملا توقف می کند و يا عقب نشينی کرده و مسيری ديگر را پی
می گيرد.
اما فردی که احساس تعهد دارد با سماجت به راه خود ادامه می دهد
چراکه او از پيش سختی راه را پيش بينی کرده و می داند که
اوضاع همواره به نفع او رقم نمی خورد. پس می توان گفت که
تعهد به معنای پشتکار است. هرچند ممکن است فرد متعهد برای
کوتاه مدت دست از کوشش در راستای اهدافش بردارد، ولی در
درون خود همواره منتظر فرصت مناسبی برای ادامه و پيگيری آن
اهداف است. بطور خلاصه، اقدام و تکميل.
حال که صحبت از تکميل کردم، در پرانتز بگويم که اصولا هرگاه
ما اهداف و کارها و وظايف مان را نيمه کاره رها کنيم، فشار
روانی بسيار زيادی را بر روان خود وارد خواهيم کرد زيرا روان
ما ناخودآگاه تمايل دارد که هر چيزی را کامل کند يا کامل ببيند.
اين موضوع يکی از جالب ترين کشفيات روانشناسان گشتالت است.
وقتی ما کاری را نيمه کاره رها می کنيم، روان ما که ذاتا با اين
حالت غريبه است سعی در فراموشی آن هدف يا کار می کند و
برای اين کار انرژی روانی زيادی جهت سرکوب کردن خاطرات
مربوط به آن هدفِ نيمه کاره در ضمير ناخودآگاه صرف می کند.
ولی آنچه در ضمير ناخودآگاه سرکوب گردد همواره تلاش دارد که
خود را به سطح آگاه برساند و از اين رو، فرد ناگزير است همواره
انرژی روانی زيادی را در جهت نگه داشتن آن در صندوقچه ی
ناخودآگاه صرف نمايد. حال وقتی که فرد عادت به رها کردن
کارها در نيمه راه کند، مجبور خواهد بود بيش از نيمی از انرژی
روانی خود را به سرکوبی انرژی حاصل از انگيزه ی آن اهداف در
ضمير ناخودآگاه بکند و اين باعث کند شدن و توقف خلاقيت وی می
شود.
ادامه دارد

No comments: